----------------------------------------------------------------------------------
اگر نمی تونی بالا بری پس سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای بالا رود.
مقایسه عشق و دوست داشتن از دید دکتر علی شریعتی
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد
عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
-----------------------------------------------------------------------
خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
دکتر علی شریعتی
ایثار و دیگر هیچ
امروز یه خبر خیلی ناراحت کننده دیدم که ربطی به محتوای سایت نداره ولی براتون می گذارمش روی سایت .
معلم فداکار به خاطر نجات جان دختر دانشآموز در سد کارده اطراف شهر مشهد به کام مرگ رفت 80 دختر دانشآموز یک مدرسه در مشهد روز پنجشنبه 16 اردیبهشت ماه سال جاری همراه معلمان خود برای اردوی تفریحی به سد کارده در اطراف مشهدرفته بودند . دانشآموزان در کنار معلمانشان ناهار اردو را خوردند و در کنار سد مشغول قدمزدن بودند که ناگهان یکی از دختربچهها به داخل رودخانه سقوط کرد. دانشآموزان با دیدن صحنه سقوط همکلاسی خود جیغ میکشیدند و از معلمان خود کمک میخواستند. همه وحشتزده بودند و دوستشان را در داخل آب میدیدند که در حال جدال با مرگ بود.
لحظات دلهرهآوری برای دانشآموزان و معلمان بود تا اینکه 2 تن از آموزگاران به داخل رودخانه پریدند و به کمک دانشآموزی که در حال غرق شدن بود، رفتند. آنها به سختی دخترک را از آب بیرون کشیدند اما خود گرفتار امواج سیلآسا شدند. اهالی محل نیز با دیدن این صحنه به داخل آب پریدند تا دانشآموز و 2 معلم را نجات دهند. یکی از معلمان دختربچه را نجات داد اما خودش به کام مرگ تلخی فرو رفت . وقتی دانشآموز و یکی از آموزگاران وحشتزده از مرگ نجات یافتند ناباورانه به جستوجوی معلم دیگر پرداختند اما اثری از این آموزگار فداکار نبود . این خانم معلم 24 ساله به علت خفگی در آب جان سپرده بود.
هیچکس باور نمیکرد. دانشآموزان بیاختیار اشک میریختند. معلم جان دانشآموزش را از مرگ نجات داد اما خودش قربانی شد. ماموران جسد معلم فداکار را به پزشکی قانونی انتقال دادند تا پس از مراحل قانونی به خانوادهاش تحویل دهند.
لینک منبع خبر : تابناک
خاطرمان باشد ، شايد سالها بعد در گذر جاده ها بي تفاوت از کنار هم بگذريم و بگوييم آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود !
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه ، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض 30 دقیقه ، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود ، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد.
از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد ، بعد با عجله به سمت مقصد خود به راه افتاد.
یک دقیقه بعد ، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد .
خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد ، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه ، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد ، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 30 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت ، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند.
بیست نفر انعام دادند ، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد.
وقتیکه ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد ، نه کسی متوجه شد.
نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
برای مشاهده متن کامل حکایت به ادامه مطلب مراجعه نمایید ...
-----------------------------------------------------------------------------------
خدايا به آنان که ادعاي عاشقي تو را دارند بياموز کهبزرگترين گناه شکستن دل آدميان است.
ادامه مطلب...
روزی اتومبيل مردي كه به تنهايي سفر مي كرد در نزديكي صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده ، آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »
رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
مرد با نا اميدي از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت كردند ، از وي پذيرايي كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود ، شنيد.
صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يك راهب نيستي»
اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا كنم. اگر تنها راهي كه من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يك راهب خواهي شد.»
مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :« من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاري كه از من خواسته بوديد كردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبريك مي گوييم . پاسخ هاي تو كاملا صحيح است . اكنون تو يك راهب هستي . ما اكنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
برای مشاهده متن کامل حکایت به ادامه مطلب مراجعه نمایید .
ادامه مطلب...
زنگ تفریح !!!
همانطور که قبلا ً هم گفتم گاهی اوقات که حوصله داشته باشم شما را با ترفندهای جالبی چه در زمینه الکترونیک و چه در زمینه کامپیوتر آشنا میکنم . در این پست قصد دارم که شما را با یکی از کوتاه ترین برنامه هایی که نوشتم آشنا کنم !!! امیدوارم که مورد توجه شما هم قرار بگیره ...
شاید جالب باشه که بدونید کل این برنامه از سه خط تشکیل شده و برای ساخت آن کافیه که متن زیر را در یک فایل notepad کپی کنید و سپس با یک نام دلخواه و با پسوند bat ذخیره کنید مثل : amper.bat
loop:
start
goto loop
البته من به شما پیشنهاد نمیکنم که این برنامه رو اجرا کنید . ولی اگر هم اجراش کردید نگران نبشید چون هیچ مشکلی برای سیستم شما ایجاد نخواهد شد .
منتظر نظرات شما دوستان خوبم میمانم ...
هر چند وقت یک بار برای زنگ تفریح سایت هم که شده یک حکایت و یا داستان پند آموز کوتاه ( البته غیر الکترونیکی ) در وبسایت قرار میدهم . امیدوارم که مورد توجه دوستان قرار بگیرد .
داستان چهار دانشجو
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند ... استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند .
آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم ، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم. »
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند...
آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند ، سپس ورقه را برگرداندند تا به سوالی که 95 نمره داشت پاسخ بدهند.
سوال این بود : کدام لاستیک پنچر شده بود ؟!
نظر شما = شخصیت شما
مطالب مرتبط :
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی در سفر ...
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی در سفر ...
شاید این حکایتی را که گذاشتم روی وبسایت زیاد همخوانی با مطالب وبسایت نداشته باشه ولی چون برای خودم جالب بود فکر می کنم خواندنش برای شما هم جالب باشه ...
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟
یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا. !!!
اسیلوسکوپ یا دستگاه دریافت و ضبط استراق سمع؟
سلام
نمیدونم چه تعداد از شما خوانندگان عزیز سریال " شب می گذرد " که هم اکنون از شبکه تهران وسایر شبکه های استانی در حال پخش میباشد را دیده اید. این مجموعه در ۲۰ قسمت ۴۵ دقیقهای به سفارش گروه فیلم و سریال شبکه تهران ویژه دهه فجر تهیه شده است . دیشب یک قسمت خیلی جالب دیدم البته برایم تازگی نداشت اما بااین حال بسیار جالب بود. قسمتی که به دستور ساواک به وسیله یک فرد که خود را مامور برق نامید در خانه یکی ازانقلابیون میکروفون های بیسیم برای استراق سمع جاسازی کرند . تا این جای فیلم که هیچ نکته خاصی که مورد تذکر باشد وجود ندارد اما نکته اصلی جایی هست که طرف وقتی میخواد شروع به دریافت امواج صوتی کنه و آن ها را ضبط کنه میاد از یک اسیلوسکوپ و فانکشن ژنراتور استفاده میکنه !!!
برای مشاهده متن کامل به ادامه مطلب مراجعه نمایید ...
ادامه مطلب...